عشق

حس میکنم زندگی را باخته ام و خیلی کمتر از آنچه باید در بیست و پنج سالگی داشته باشم دارم.می دانم که نمی دانم و این از کسی نیست جز خودم.در اتوبوس زمان یکی یکی ایستگاههای خالی زندگی را طی میکنم تا به ایستگاه آخر برسم.هر آنچه که میتوانستم انجام دهم در کژفهمی های جاری زندگی و در بن بستهای بی پایان هستی رنگ باخت و رنگ باخت و رنگ باخت.نمی خواهم شروع کنم باز زیستن را..........

نوشته شده در چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:,ساعت 20:22 توسط جمال| |

 هشت شهر عشق شهر اول: نگاه و دلربایی شهر دوم: دیدار و آشنایی

شهر سوم: روزهای شیرین و طلایی شهر چهارم: بهانه،فکر،جدایی

شهر پنجم: بی وفایی شهر ششم: دوری و بی اعتنایی شهر هفتم:

اشک،آه،تنهایی شهر هشتم: جدایی

نوشته شده در 17 مهر 1385برچسب:,ساعت 9:0 توسط | |

 

 

 

دوست داشتن هميشه گـــفتن نيست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــريبانه ! اين درد مشترک من و توست که گاهي نمي توانيم در چشمهاي يکديگــر نگــــاه کنيم.

 

میگن اگر کسی را دوست داشته باشی نمی توانی توی چشماش زل بزنی نمی تونی دوریش و تحمل کنی نمی تونی بهش بگی که چقدر اونو می خوای نمی تونی بهش بگی که چقدر بهش نیاز داری نمی تونی بهش بگی چقدر به اون نیاز داری واسه همین عاشقا دیوونه میشن

اگر دنیای ما دنیای سنگ است بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است اگر دنیای ما دنیای درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است اگر عاشق شدن یک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است.

دل برای بردن است ودلی را که نتوان برد ، جنسش خوب نیست.


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1385برچسب:,ساعت 19:20 توسط جمال| |

سالهاست که منتظرشم...

 


 

نمي دانم چرا؟؟


 

اما مي دانم بر مي گردد به همراه لبخند هميشگي اش...


 

همان لبخندي که زماني مرا به جنون مي کشيد و همان چشماني که در خود هزاران راز و رمز داشت...


 

سالهاست که منتظرشم...


 

منتظرم که برگردد و با دستان گرم و مهربانش سنگ قبر مرا بشورد...


 

همان دستاني که زماني در دستان من بود...


 

سالهاست که منتظرشم...


 

نمي دانم چرا؟


 

اما دلم با خود زمزمه مي کند که او ديگر بر نمي گردد و من دوباره بي اعتنا به زمزمه ها منتظرش مي مانم....


 

آري...من سالهاست که در گوشه ي قبرستان منتظر آن بي وفايم تا شايد بفهمد که رفتن من بخاطر او بود...


 

اما...اما... افسوس...او هرگز نخواهد فهميد...هرگز..

نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1385برچسب:,ساعت 19:20 توسط جمال| |

«عشق و زندگي» منتشرنشده استاد مطهري که قبلا منتشر نشده بوده و تازگي ها تو يکي از روزنامه ها اين مطلبو ديدم که تصميم گرفتم براي شما هم بذارمش   

 


 

استاد مطهري :


 

1- درباره عشق گفته مي‌شود که عالي‌ترين موهبت زندگي است. زندگي بدون عشق خالي از مسرت واقعي است، خاموش و مرده و بي‌نور است. وحشي بافقي مي‌گويد:


 

هر آن دل را که سوزي نيست دل نيست
دل افسرده غير از‌ آب و گل نيست


 


ايمان نيز نوعي عشق است.
در اينکه عشق بالاترين موهبت حيات است، بحثي نيست. چيزي که هست از نظر روحيون، عشق منحصر به عشق جنسي نيست، عشق معنوي و الهي و همچنين عشق نفساني ريشه مستقل دارد و از نظر ماديين يک عشق بيشتر وجود ندارد و آن عشق جنسي است، عشق‌هاي ديگر همه خيالي و لفظي است و به عقيده فرويد تلطيف شده و تغيير مجرا داده عشق جنسي است. ويل دورانت نيز عشق معنوي را از ريشه جنسي مي‌داند ولي مدعي است که تغيير کيفيت داده است.


 


در باب عشق چند مطلب است:
الف: مشخصات عشق و تفاوت آن با محبت‌هاي عادي، از گرفتن مجامع قلب و منع خواب و خوراک و سوز و گداز و تأحد و توحد روح و هشياري و جنبه شخصي او.
ب: عشق از نظر موضوعي و في‌نفسه و اينکه عالي‌ترين موهبت حيات است، مبارزه با عشق مبارزه با عمق حيات و طرفداري از موت و جمود است.


 


ج: عشق از نظر مقدمي و وسيله‌اي، يعني آثار مفيدي که عشق در تهذيب و تکميل روح دارد، يعني عشق از آن نظر که مقدمه تکميل جنبه اخلاقي و جنبه‌هاي اجتماعي انسان است.
د: حقيقت و ماهيت عشق. آيا عشق مساوي هستي است؟ آيا در همه موجودات ساري است؟ اين قسمت در حکمت الهي بحث شده است.


 


هـ: تقسيمات عشق. آيا عشق اقسامي دارد: حقيقي و مجازي، جسماني و نفساني و جنسي و مادري و... يا عشق جز جاذبه جنسي نيست؟
و: آيا راست است که مذاهب، عشق را (مخصوصا عشق جنسي را) خبيث مي‌دانند؟ آيا اسلام عشق جنسي را مطلقا خبيث مي‌داند، يا نسبت به همسر تقديس کرده و تدابيري براي پرورش آن فراهم کرده است؟ آيا عشق از آن جهت که دشمن عقل است مذموم است يا نه؟ نظر عرفا در اين باب.


 


ز: آيا عشق در زمينه آزادي جنسي، بيشتر پرورش مي‌يابد يا فاصله و حريم زن و مرد بيشتر الهام‌دهنده عشق است؟ بهانه بزرگي که براي برداشتن قيود اخلاقي جنسي از طرف امثال راسل ايراد شده و آن را دليلي براي اخلاق نويني در زمينه امور جنسي قرار داده‌اند اين است که عفت و تقوا کشنده عالي‌ترين موهبت زندگي و مسرت‌بخش‌ترين جنبه‌هاي زندگي است؛ به بهانه عفت، عشق محکوم شده است و اخلاق جنسي بايد براساسي قرار گيرد که عشق به هر حال مقدس و محترم باشد؛ زوجين عشق يکديگر را در هر مورد، اجتماع نيز عشق افراد را محترم بشمارد و به بهانه اخلاق آن را محکوم نکند.


 


2- عشق، هم از نظر غربي و هم از نظر شرقي مقدس و محترم شمرده شده است. در ادبيات ما مقام عشق از مقام عقل و از هر مقام ديگر بالاتر شمرده شده است. ولي فرقي ميان دو نوع احترام ديده مي‌شود: در مغرب، لااقل در ميان طرفداران اخلاق نوجنسي، احترام عشق احترام وصال بلکه احترام غريزه جنسي و در واقع احترام فعاليت‌هاي فيزيولوژيک اعضاي تناسلي است،(1) مراتب شدت و قوت عشق بستگي زيادي دارد به درجه فعاليت‌هاي فيزيولوژيک اين اعضا. اما از نظر شرقي‌‌ها و خصوصا شرق اسلامي، خود عشق از جنبه حالت نفساني و شکوهي که به روح و شخصيت مي‌دهد و از نظر ساير آثاري که در روح ايجاد مي‌کند از قبيل الهام‌بخشي که:
بلبل از فيض گل آموخت سخن و رنه نبود
اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
و از نظر کيميا اثري و قلب ماهيت کردن که:
از محبت تلخ‌ها شيرين شود
وز محبت مس‌ها زرين شود(2)


 


و بالاخره از نظر بالا بردن شخصيت و شکوه و عظمتي که به روح مي‌دهد و از نظر آزادي‌بخشي، عشق مورد تقديس واقع شده است. شرقي لذت عشق و غايت عشق را در وصال معشوق نمي‌داند، عشق را مقدمه‌اي براي وصالي که همه ارزش‌ها در وصال است نمي‌داند، بلکه عشق را في‌حد ذاته مطلوب مي‌داند و اگر هم آن را مقدمه مي‌شمارد، مقدمه امري عالي‌تر از معشوق ظاهري و جسماني مي‌شمارد. ولي غربي عشق و وصال را ملازم يکديگر مي‌شمارد. براي يک نفر غربي عشقي که در آن وصال نيست عين بدبختي است. احترام عشق در مغرب جنبه حيواني و حداکثر جنبه اجتماعي دارد، يعني عشق انسان مقدمه عمل حيواني يا زندگي بهتر اجتماعي است ولي در شرق جنبه انساني و مافوق حيواني و اجتماعي دارد.


 


3- آيا وصال و ازدواج مدفن عشق است؟ در اينجا چند نظر مي‌توان داد:
الف: وصال مطلقا اعم از ازدواج و... مدفن عشق است. عشق در صورتي قابل دوام است که هيچ‌گونه وصالي در کار نباشد. عشق مشروط به فراق است.


 


نظر دوم اينکه مطلق وصال مدفن عشق نيست، وصال رسمي و محدودکننده يعني ازدواج مدفن عشق است.
نظر سوم اينکه وصال مطلقا [با عشق] منافاتي ندارد.
در اينکه در ازدواج نوعي يگانگي و وحدت و صفا پيدا مي‌شود بحثي نيست، حتي امثال راسل هم آن را قبول دارند. هر چند عشق به معني شور در ازدواج قابل دوام نيست، اما عشق به معني صميميت و يگانگي و فداکاري عجيب به معني اينکه فراق و مردن هر يک ديگري را تا نزديک به مرگ مي‌کشاند، قطعا در ازدواج‌هاي شرعي و اسلامي هست.


 

 


 

ازدواج مدفن هوس‌هاي آني و زودگذر و مدفن شور جنسي است، ولي مولد و زادگاه صميميت‌هاي عميق است. در اسلام کوشش شده است که محيط‌هاي خانوادگي، محيط اين‌گونه عشق باشد. (آيا صميميت دو روح مخصوص يک مرد و يک زن است يا نه؟) اما اگر بناي ازدواج نباشد، معاشرت‌هاي موقت و آزاد باشد، اگر اجتماع آزادي مطلق بدهد، نه عشق به معني شور مخصوص که مولود فراق است پيدا مي‌شود و نه عشق به معني اتحاد و صميميت دو روح پيدا مي‌شود. بلي، در اخلاق نوجنسي نيز ممکن است شخص به معشوق خود نرسد و شورش باقي بماند، ولي چون علت عدم‌موفقيت عاشق قداست و پاکدامني معشوق نيست، بلکه تصاحب يک خورنده ديگر است، اثر اين‌گونه عشق‌ها کينه و عقده‌ها و جنگ اعصاب‌ها و خونريزي‌هاست.


 


در جهان اسلام چون از طرفي محيط احتجاب و فاصله ميان زن و مرد است، عشق‌هاي فراقي زياد پيدا مي‌شود، تازيانه فراق معشوق روح عاشق را حساس بار آورده است، لهذا ادبيات عشقي در ميان ما زياد است. از طرف ديگر چون ازدواج را مقدس شمرده است، تدابيري براي محکم شدن پيوند زناشويي به کار برده شده است از قبيل حرمت استمتاع جنسي در غير محيط خانوادگي و از قبيل ايجاب نفقه و مهر بر مرد، تثبيت حکومت مرد بر زن در اجتماع منزلي، شرکت عملي زن در تمام دارايي مرد و امثال اينها، [در نتيجه] نوع دوم عشق يعني صميميت و يگانگي دو روح معاشر به طوري که فراق آنها را تا سر حد مرگ مي‌برد، به وجود آورده است.


 


چقدر فراوان ديده‌ايم مرداني را که در موت همسر مهربان‌شان پير و شکسته شده‌اند و حاضر به ازدواج جديدي نشده‌اند و چقدر ديده‌ايم زناني که در فراق شوهر عزيز خود سال‌ها گريه کرده‌اند و حاضر به ازدواج با کسان ديگر که از لحاظ جسمي جوان‌تر و بهتر بوده‌اند، نشده‌اند.
به هر حال دو نوع عشق و علاقه مفرط ميان زن و مرد(3) مي‌تواند وجود داشته باشد: يک نوع به صورت صميميت و يگانگي دو روح معاشر، نوع ديگر به صورت پرواز و کشش و جذب و انجذاب دو روح متباعد و مفارق از يکديگر. اولي بيشتر جنبه نفساني و روحي دارد و دومي جنبه جسماني و جنسي و گاهي ممکن است در شق دوم دو روح صميمي از يکديگر [دور] بوده باشند و به درد فراق مبتلا باشند. محيط اسلامي محيطي است که هر دو نوع عشق را در خود پرورش مي‌دهد.


 


اما محيط‌هاي جديدي که اخلاق نو جنسي به وجود مي‌آورد، قاتل و کشنده هر دو نوع عشق است: از طرفي رفع قيد و محدوديت‌ها زمينه‌اي براي سوز و گداز ايجاد نمي‌کند، يعني عشق حاصل از دوري و مفارقت و دست‌نارسي به محبوب به واسطه مانع معنوي (نه تصاحب ديگري) را که زمينه به دست قوه خيال مي‌دهد و الهام‌دهنده زيبايي است از ميان مي‌برد، به جاي آن هوس‌هاي زودگذر و رقابت‌ها و حسادت‌ها و جنگ اعصاب مي‌گذارد و از آن طرف چون محيط اجتماع بزرگ را محيط التذاذ جنسي قرار مي‌دهد و استمتاعات را مخصوص محيط خانوادگي نمي‌کند، زمينه عشق به معني يگانگي دو روح معاشر را از بين مي‌برد.


 

نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1385برچسب:,ساعت 19:20 توسط جمال| |

تقدیم به دوست عزیزم سوگند

 

نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:20 توسط جمال| |

 

تا که پرسیدم ز منطق عشق چیست؟

 

                                در جوابم سخنی گفت و گریست.

 

*:*زندگی چیست؟*:*

 

 

زندگی اشکی است که خشک می شود

 

 

لبخندی است که محو می شود

 

 

 

یادی است که در عالم فراموش تابی می ماند

 

 

 

زندگی رنج و آرزو ست

 

 

 

 

برای رنج صبور باش و برای آرزو لبخند بزن،

 

 

 

اگر خانه ی زندگی را از رنج ساختن بر آب شدنش گریه مکن

نوشته شده در چهار شنبه 13 مهر 1385برچسب:,ساعت 14:13 توسط جمال| |

دل ناله کند از من ، من ناله کنم از دل ، یارب تو قضاوت کن دیوانه منم یا دل . . . ؟

 

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت 14:36 توسط جمال| |


Power By: LoxBlog.Com